جمعه 89 آبان 21 , ساعت 3:5 عصر
سراسیمه وارد شد، گریه میکرد و میگفت من از چه کسی باید عذرخواهی کنم؟ به چه کسی باید بگم منو ببخشه؟
میگفت: من مخالف تدفین شهدای گمنام در این محل بودم و اعتقاد داشتم با آمدن این شهدا به نزدیکی منزل ما، اینجا قبرستان میشود و قیمت خانه های ما پایین می آید....
پسر 12 ساله من مبتلا به بیماری شدید پادرد بود،به نحوی که قادر به راه رفتن نبود.
دیشب در رؤیای صادقانه شخصی را دیدم که به من گفت: اگر چه شما نمیخواستی ما همسایه شما شویم،اما حالا که همسایه شدیم حق همسایگی را بجا می آوریم .
برای شفای پسرت رو به قبله بایست و سه مرتبه بگو الحمدالله.... با گریه از خواب پریدم ،ذکر را گفتم،پسرم شفا گرفت،حالا آمده ام عذر خواهی کنم...
برای شادی روح امام وشهدا صلوات
نوشته شده توسط میلاد صابری | نظرات دیگران [ نظر]